آن‌چه هنر می‌نامیم!

واژه هنر یا (hu-nara)[۱] در ریشه­یابی ایران باستان، به معنی «قابلیت» و «توانایی» است. پیشوند hu به معنای «خوب» و nara از ریشه nar به معنی «قوی بودن». در اوستا کلمات ترکیبی متفاوتی با هسته اسمی -hunara دیده می‌شود، مثل hunara-vant به معنی «هنرمند». بسیاری سرچشمه هنر را عشق به زیبایی، عشقی که از عشق ناب به خدا الگو گرفته­است می­دانند. اما فرضیه متفاوت این است که خلق شاهکار هنری مستلزم جای­گزینی عشق به خود با شکل مشخصی از عشق به جهان است. در اینجا، جهان باید به صورت یک کل درک شود.

به گفته ریلکه[۲]، هنرمند برای خلق اثر هنری باید عاشق جهان باشد. چرا که او برای این­که بتواند پدیده­ها را درک کند و دست به بازآفرینی­شان بزند، باید در گام اول مشخصا خود چیزها را دوست بدارد. هنرمند حقیقی جهان را هم­سو با ذوق خود نمی­کند، بلکه در تلاش است ذوق خود را با جهان هماهنگ سازد. به معنای دیگر، هنر در دستان هنرمند زمانی محقق می­شود که او هنرمند زمانه خویش باشد.

افلاطون[۳] اما ماهیت هنر را تقلیدی می­دانست، او معتقد بود که هنر، رونوشتِ رونوشت است و به همین دلیل خالی از حقیقت است. این نگرش افلاطون نه تنها توصیفی از چیستی هنر ارائه می­دهد بلکه ارزشی برای هنر در وجه کلی آن تعیین می­کند. هنر در سطحی نازل قرار دارد و با واقعیت راستین مدنظر افلاطون فاصله دارد. افلاطون هم­چنین در نوشته­های پراکنده­ای در کتاب «جمهور» سه ملاک برای ارزشی بودن یا نبودن هنر بر می­شمارد: ملاک معرفت­شناختی، هستی­شناختی و کاربردی (اخلاقی). او انطباق اثر هنری بر حقیقت، تناسب و اعتدال داشتن آن و هم­چنین دعوت هنر به خویشتن­داری را لازمه یک اثر هنری ارزشی می­داند؛ اثری که از نظر ارسطو[۴] قابل تایید و مورد تحسین است.

برای مطالعه بیشتر درباره هنر ارزشی مطلب دیگری در این بلاگ را اینجا بخوانید.

این نگاه افلاطونی ما را به یاد فیلسوف معاصر، والتر بنیامین[۵] می­اندازد؛ البته از این جهت که او قائل به رونوشتی بودن هنر و ماهیت تکثیرپذیر آن است: «اثر هنری همواره قابل­تکثیر بوده­است، هرکس می­تواند مصنوعات دیگران را تقلید کند. نسخه­های بدل را همیشه یا نوآموزان برای تمرین تهیه کرده­اند، یا استادان برای انتشار آثارشان و یا کسانی که به دنبال سود مادی بوده­اند». بنیامین در توضیح این تکثیر مکانیکی به خصوص به ماهیت تکثیرپذیر صنعت چاپ و هنر عکاسی اشاره می­کند.

تاکید او بیشتر بر عنصر مهمی از هویت اثر هنری است که در این جریان از دست می­رود و آن هم هاله یا اصالت اثر هنری است؛ یعنی آن چیزی که کارکرد هنر، یعنی تکیه آن بر سنت­های آیینی را تغییر داده و آن را بر سیاست متکی می­کند. بنیامین هاله اثر هنری را نوعی هستی یگانه­ای می­داند که با پیوندی که میان زمان و مکان رخ دادنش برقرار کرده، در جایگاه حقیقی­اش نشسته است؛ حال آن­که تکثیر مکانیکی هنر، هسته اثر هنری یعنی «اصالت» آن را مورد تعرض قرار می­دهد. تکثیر به یک معنا تجلی هنر را از بین برده و نسخه­های بدل زیادی را جایگزین یک هستی یگانه می­کند.

اما در نظر ارسطو هنر به معنایی که نزد افلاطون پذیرفته شده بود وجود نداشت. از نگاه ارسطو، هنرمند بیشتر به سوی کمال مطلوب یا عناصر کلی در اشیا توجه دارد و هنرمندان را میانجی هنری که مدنظر است تبیین و تفسیر می­کند. از نگاه ارسطو تقلید و هم­چنین لذت بردن از تقلید برای انسان طبیعی است؛ بر همین مبنا برخلاف افلاطون که شعرا را از آرمان­شهر خویش کنار می­گذارد، ارسطو صریحاً بیان می­کند که شعر چیزی است فلسفی­تر و مهم­تر از تاریخ، چرا که گزارش­های شعرگونه بیشتر از نوع کلیات است و تاریخ از نوع جزئیات. البته در بینش افلاطون همه هنرها مذموم نبود، او موسیقی را نظم میان صداها می­دانست و معتقد بود روح انسانی از طریق موسیقی است که تناسب و هماهنگی را می­آموزد و حتی برای پذیرش عدالت آمادگی پیدا می­کند.

زیبایی­شناسی هنر و انواع آن به صورت مستقل و علمی در دوره جدید به نظریات امانوئل کانت[۶] فیلسوف آلمانی برمی­گردد. کانت میان سه مفهوم زیبا، نیک و خوشایند تمایز می­گذارد. خوشایند بودن توسط همه موجودات، انسان و حیوان احساس می­شود. نیک بودن نیز توسط همه موجوداتی که خرد دارند درک می­شود اما فهم زیبا بودن، فقط توسط انسان که هم حیوان است و هم دارای خرد، ممکن است. در ادامه نظریات کانت، هگل[۷] کسی بود که از روح و صورت اثر هنری و چگونگی تکامل هنر بر مبنای این دو سخن گفت. او معتقد بود که در هنر کنایی، روح اثر هنری مغلوب صورت آن بود، در دوره کلاسیک روح با صورت سازگاری یافت و در هنر رمانتیک روح بر ماده چیره شد. تکامل سایر انواع هنر نیز درست به همین نحو صورت می­گیرد. به معنای دیگر هگل مرتبه انواع هنر را بر حسب همین تمایزگذاری می­سنجد، معماری را نخستین و پست­ترین نوع هنر و شعر را واپسین و برترین نوع آن می­داند؛ که در اولی واسطه این هنر سراسر ماده جامد است و در دومی، تقریبا جنبه مادی به صفر رسیده­است.

در نظر هگل، هنر نمودی است از فعالیتی خاص که توسط انسان و با غایت انسانی انجام می­گیرد. اثر هنری درست مانند یک شیء طبیعی، واقعیت مادی خارجی دارد، ولی علاوه بر آن فعالیت انسانی نیز روی آن اعمال شده­است؛ به همین دلیل هنر نمی‌تواند فقط تقلید از طبیعت باشد و باید حتماً روح در آن منعکس گردد. بحث درباره هنر یعنی، بحث درباره نحوه بسط و گسترش روح در ماده‌ای که اثر هنری در آن تحقق یافته است.

تولستوی[۸]، که از بزرگان نظریه­پردازی در خصوص ماهیت هنر است، هنر را بیان یا انتقال احساس می­داند؛ او در تحلیل موضوع هنر مى‌گوید: «علامتى که هنر واقعى را از بدل اثر هنرى تفکیک مى‌کند این شاخص تردید ­ناپذیر است: مُسرى بودن هنر! زمانی که انسانى به هنگام خواندن و دیدن و شنیدن یک اثر، بدون این­که از جانب خود فعالیتى به خرج دهد و بى­آن­که تغییرى در نظرگاه وضع فکرى خویش پدید آورد، حالت روحى خاصى را دریابد که او را با سازنده اثر و افراد دیگرى که مانند او موضع هنر را دریافته‌اند متحد سازد، می­توان گفت پای موضوع هنری در میان است».

مهم نیست که موضوعی، تا چه اندازه شاعرانه و یا سرگرم‌کننده است، اگر این موضوع، آن احساس مسرتى را که از همه احساس‌هاى دیگر جداست در انسان برانگیخته نکند، اگر آن اتحاد روحى را با هنرمند و سازنده اثر و انسان‌هاى دیگر ـ شنوندگان یا تماشاگرانى که اثر هنرى را درک می­کند­ ـ به وجود نیاورد، این موضوع، موضوع هنر نیست. هنرمند راستین، هم عاطفه را نمایان می­کند و هم آن را بر می­انگیزد. هنرمند به یک معنا، از طریق هنر خود مخاطبان خویش را به همان احساساتی مبتلا می­کند که خود به آن­ها دچار شده و تجربه کرده­است.

هنرمند زمانه خود بودن، همان­گونه که بزرگان به آن اشاره دارند، شرط پذیرفته شدن به دنیای هنر است؛ فرهنگ­های مختلف، زمینه­ساز رشد انواع گوناگونی از هنر هستند که شاید نظیر آن را در فرهنگ دیگری نتوان یافت. هنر، نیازمند هزاران صداست تا از چشم­انداز­های گوناگون، زندگی و پستی و بلندی­هایش را توصیف کند و به ما بشناساند، نه فقط یک صدای بلند که همه داستان را یک­جا و از نگاه اول  فریاد بزند! شاید این همان هنری است که افلاطون آن را تحسین و ستایش می­کند.

همان­گونه که عبدالحسین زرین­کوب نوشت: هنرمند امروز اگر نتواند درد فلسفی و عطش معرفت­جویی قرن ما را درک کند هرگز نمی­تواند آن را تسکین بخشیده و درمان کند./

 

 

  1. بنیامین،والتر(۱۳۷۷). اثر هنری در عصر بازتولید مکانیکی.ترجمه امید نیک­فرجام، فارابی، شماره ۳۱
  2. حامی،محمد(۱۳۸۶). تعریف و چیستی هنر.کتاب ماه هنر، آذر و دی ۱۳۸۶، صفحات ۸۶ـ۹۰
  3. سلیمانی،حسین(۱۳۸۲).فلسفه هنر و جایگاه هنرمند در جامعه ما،نامه فرهنگ، شماره ۵۰
  4. ورکشی،حمیدرضا(۱۳۹۵). هنر ارزشی و غیرارزشی از دیدگاه افلاطون، فلسفه دین، دورۀ ۲۱ ، شمارۀ ۲، بهار ۱۳۹۵، صفحات ۱۳۹ـ۱۶۰.

[۱] برای تلفظ بهتر واژه‌های باستانی از خط الرسم لاتین کمک گرفتیم.

[۲] René Karl Wilhelm Johann Josef Maria Rilke  (۱۸۷۵ – ۱۹۲۶)

[۳] Plato

[۴] Aristotle

[۵] Walter Benjamin (1892 – 1940)

[۶] Immanuel Kant (1724 – 1804)

[۷] Georg Wilhelm Friedrich Hegel (1770 – ۱۸۳۱)

[۸] Leo Tolstoy (1828 – 1910)