« اسطورهای به نام اثر هنری ارزشی »
بیش از ۴۲ سال از انقلاب شکوهمند اسلامی میگذرد و امروز شاید این حق را داشته باشیم که در دوران بلوغ این انقلاب در باب نتایج رویکردهای تصمیم سازان و مسئولین اظهار نظر کنیم.
از اوایل دهه ۶۰ تمام رویکردها نسبت به دورهی پهلوی تغییر کرد و تلاش بر این بود که همهچیز با رویکردهای انقلابی و اسلامی جامعه همخوانی داشته باشد، “هنر” هم جز این “همهچیز” بود و نهادهایی چون “سازمان تبلیغات انقلاب اسلامی” و “حوزهی هنری انقلاب اسلامی” با بودجههای کلانی بنیان گذارده شدند تا بلکه هنر ایرانی اسلامیِ معاصر با آرمانها و ارزشهای جاری جامعه همگن و هماهنگ شوند و در خدمت و مسیر تحقق این ارزشها باشند، حتی نام “وزارت فرهنگ” به “وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی” تغییر کرد و از طرفی آموزش پرورش کاملاً بر اساس موازین شرع مدارس را اداره کرد و دروس قرآنی و مفاهیم شرعی نقش جدی و پررنگی در برنامهی آموزشی کودکان و نوجوانان یافتند. به همهی اینها امور فرهنگی و هنری مدارس و مساجد و مراکز بسیج و سپاه پاسداران را اضافه کنید که همواره به دنبال رشد فرهنگی هنری جامعه تحت موازین و دستورات شرع بودند و بالنسبه دارای نیروی انسان و بودجهی خوبی بوده و هستند. امروز متولدین دهه ۶۰ وارد چهارمین دهه از زندگی خود شدهاند و میتوانیم بگوییم که کاملاً محصول تعالیم و آموزشهای سیستماتیک پس از انقلاب هستند.
جوانان روزگار ما در عرصههای مختلف، همچون دانشهای فنی، علوم انسانی، نظامی، سیاسی، هنری ظهور و بروز متفاوتی داشتهاند. ما در انواع علوم فنی بسیار پیشرفت کردهایم، در صنایع هستهای و موشکی چشمها را خیره نمودهایم در سیاست تا حدی سری در سرها درآوردهایم و اما در هنر چه؟! ما حججیها داشته و داریم اما ساسی مانکنها و تتلوها را باید کجای دلمان بگذاریم؟! شخص ایشان و آثاری که خلق میکنند هیچ، میلیونها طرفدار کودک و نوجوان و جوانشان را چه کنیم؟! ما برای جنگ سخت چاره اندیشیدیم، تهرانی مقدمها و سلیمانیها و فخری زادهها داشته و داریم اما در جنگ نرم چه؟! چرا پس از حدود ۲۵ سال از مطرحشدن مفهوم “تهاجم فرهنگی” توسط مقام رهبری هنوز خشاب جمهوری اسلامی اینقدر خالی است؟!
جمهوری اسلامی همواره آرزومند و مدعی تمدن سازی بوده و هست، تمدن که حاصل فربگی و رسوب هزاران سالهی فرهنگ است و فرهنگ خود منظومهای پیچیده از عوامل و عناصری که وابسته به جغرافیا و قومیت و زمانه و . . . و همهی اینها همواره ظهوراتی هنری داشتهاند؛ از مجالس عزاداری سیدالشهدا گرفته تا مراسم عروسی و جشنهای ملی! پس هنر را میتوان هستهی فرهنگ و بهتبع آن تمدن دانست. حال باید توجه کنیم که چطور پس از چهل سال اینقدر از مسیر اصلی دور افتادهایم؟ چرا توجه نداریم که قدرتهای بزرگ جهان را با هنر و علوم انسانی قبضه کردهاند؟!
[در باب نقش علوم انسانی در سلطهی اقتصادی و فرهنگی امریکا و ابرقدرتها بر جهان، ترجمهی مقالهای از فرید زکریا را در همین وبلاگ بخوانید.]
آنچه انقلاب اسلامی در این عرصه نیاز دارد قطعاً عبارت است از “خلق آثار هنری ارزشی” تا مبنایی برای ایجاد فرهنگ و تمدن ایرانی اسلامی در دوران پس از انقلاب باشد اما با توجه به زمان، انرژی و منابع مصروف در این عرصه قطعاً نتیجهی مطلوبی حاصل نشده است. تمام آثار هنری فاخری که در چهل سال گذشته خلقشدهاند، توسط هنرمندانی بودند که حاصل بیشتر عمر خود را در دوران پیش از انقلاب گذرانده بودند و به نوعی هنرمند محصول انقلاب به حساب نمیآیند و عمدتاً هم در قید حیات نیستند؛ بزرگانی چون آوینی ها و راغبها و سبزواریها و . . . یا مثلاً چرا در این چهار دهه تنها دو اثر موسیقایی فاخر در باب صدیقهی طاهره (س) خلقشده که هنوز هم گهگاه در صدا و سیما مورد استفاده هستند و خالقان هر دو مغضوب نظام بودند؛ ناصر عبداللهی و شادمهر عقیلی!! پاسخ این تناقضات را در کجا باید جستجو کنیم؟!
در این یادداشت نسبتاً کوتاه قصد داریم تا به این مسئله بپردازیم که چرا رویکردهای تصمیم سازان نظام جمهوری اسلامی بهمثابه یک نگاه ایدئولوژیک، مانع از خلق آثار هنری فاخر ارزشی میشود. ورود به این بحث مستلزم نگاهی فلسفی و تخصصی است و از این رو ناگزیر از تکلّف در بخشهایی از کلام خواهیم بود.
وقتی از “هنر ارزشی” و بهتبع آن ” اثر هنری ارزشی” سخن میرانیم، باید بدانیم که دقیقاً از چه چیزی صحبت میکنیم.
در این عبارات با سه مفهوم مواجهایم : هنر ، اثر هنری و ارزش .
هنر
این مفهوم در طول اعصار تطوراتی داشته است. خواه تخنه[۱]، آرس[۲]، آرت[۳] یا هنر زیبا[۴] هر چه که بوده و هست و با تمام اختلافات در دورههای مختلف، در یک مورد اشتراک نظر وجود دارد و آن اینکه هنر عبارت است از اراده انسان برای صُنع . بالمعنی الاعم هرگونه صناعتی هنر محسوب میشود اما در پسا رنسانس و تا امروز وقتی واژهی هنر را به کار میبریم درواقع هنرهای زیبا را اراده کردهایم. همان هنرهای مستظرفهی هفتگانه : نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی، تئاتر، رقص، شعر و سینما و گهگاه بهجای شعر ، معماری !
اثر هنری
اثر هنری همان مصنوع انسان است که در ایده یا اجرا میتواند حاصل تقلید از طبیعت یا تخیل یا خلاقیت یا تلاش برای تظاهر انفعالات درونی هنرمند و یا شاید مجموع همه اینها توأمان باشد. مهمترین ویژگی یک اثر هنری این است که حاصل صناعت یک فاعل شناسا (سوژه[۵]) است . و نتیجتاً مشخصههای پیدا و پنهانی را داراست که خبر از شاکلهی فاهمهی خالقش میدهد. یک اثر هنری بهعنوان یک شیء (ابژه)، با نوع نگاه خالقش ـ بهمثابه یک سوژه ـ به جهانِ خارجِ متعیَّن، ارتباط مستقیم دارد. ازاینرو یک اثر هنری همواره ناگزیر از تاثُّر از شرایط ذهنی، روحی، جسمی، فرهنگی، اجتماعی و … خالق خویش میباشد. و درواقع ویترین فردانیت[۶] خالق خود است.
ارزش[۷]
“ارزش” اما شاید پر مناقشه ترین واژه در میان این سه است. ابتدابهساکن، این مفهوم، بهشدت مبهم مینماید چراکه نهتنها باید مشخص شود که آیا منظور از “ارزش”، بهطورکلی ارزشهای اخلاقی ست یا ارزشهای خاص مربوط به یک مذهب، مکتب، سویه فکری، حزب یا یک نظام ایدئولوژیک و غیره ، بلکه در لایهای دیگر باید تلاش کرد تا با ارائه تعریفی حتیالامکان کلی از ارزش، راه نسبیگرایی، وانهادگی و هرجومرج را مسدود نمود. اهمیت و دشواری این مسئله زمانی رخ مینماید که بدانیم این تعریف کلی، قرار است با اموری ترکیب شود که ـ همانطور که پیشتر نیز اشاره شد ـ موجودیتشان در گروی فردانیت خالقان آنها است.
از طرفی هر هنرمندی ازآنجاکه اثرش بسط دهنده ارزشها و اعتقادات و منظومه فکری ـ فرهنگی مذهب، مکتب، فرقه یا نظام ایدئولوژیک متبوع اش است، میتواند این ادعا را داشته باشد که اثرش ارزشی ست که الحق، در این صورت بیراه هم نگفته است. این یعنی احتمالاً بخش اعظم آثار هنری در همهجا ارزشی خواهد بود !!
برای حل این مسئله ابتدا ملاحظه خواهیم کرد که آیا امکانِ یافتن یک تعریف کلی برای مفهوم “ارزش” وجود دارد؟
در اینجا میتوانیم از رویکردی که امانوئل کانت (فیلسوف قرن هجدهمی) در کتاب ارزشمند خویش “نقد قوه حکم[۸]” نسبت به “زیبایی” اتخاذ کرده، بهره ببریم. اگر ارزش را با زیبایی ـ بهعنوان یک صفت قابلحمل و نسب بر موضوعات و مفاهیم ـ همارز بگیریم، ” ارزش محض” ، یا همان مفهومی که همهی نوع بشر بر روی آن توافق داشته باشند و فیالواقع یکی از وجوه اشتراک اندیشه انسانی باشد، عبارت خواهد بود از :
- آنچه بدون هرگونه عُلقه مذهبی، مکتبی، فرهنگی، ملیتی و . . باشد.
- آنچه همگانی ست و جهان روا و تمام نوع بشر آن را ارزش میداند.
- آنچه، گرچه دارای غایتی نسبی و مقطعی است، غایتمندی نهایی متافیزیکی خارج از دسترس فاهمه ندارد. (در بستر مواجهه با اثر هنری بهمثابه مُدرَکِ احساس)
- آنچه ضرورت دارد. یعنی فردی از نوع بشر نباشد که به عدم آن رضایت دهد.
با این اوصاف، آنچه بهعنوان “ارزش محضِ” مورد اجماعِ تمام نوع انسان باقی میماند بسیار محدودتر از آن چیزی است که امروزه ملل و دُوَل و مذاهب و مکاتب و . . در پی بهرهبرداری از آن برای هدایت بدنهی تشکیلدهندهی خود و تخطئهی رقبا میباشند. درواقع آنچه باقیمانده چیزی نزدیک به “عمل اخلاقی محض[۹] ” است که تحقق آن با “آزادی” و “حق” ارتباط دقیقی دارد.[۱۰]
نتیجتاً خیلی ساده نیست که پسوند” ارزشی” را به امر یا پدیدهای نسبت داد و با مخالفت عدهای روبهرو نشد! ازاینرو بهتر مینماید که انسان برای بخش اعظم آنچه ارزشی میپندارد، پسوند “مطبوع” را استفاده کند. یعنی برای مثال بهجای “هنر ارزشی” ، “هنر مطبوع” را قرار دهد. هنری که باب طبعش است. طبعی که بر اساس معتقداتش شاکله یافته است. این تفکیک به ما کمک میکند تا از ورود به مباحثات بیهوده و بینتیجه و گرفتاری در دام مشترکات لفظی بپرهیزیم. پسازاین مقدمات نوبت به ذکر واقعیاتی ست که در بستر جامعه با آنها مواجهایم.
در ممالک غربی با به رسمیت شناختن این تنوع و تکثر، بستر برای ظهور و بروز هر اثر هنریای فراهم شد. اما از طرفی تفکر سرمایهداری که منافعش در بسط مصرفگرایی بوده، و نیز بسط هرچه بیشتر مصرفگرایی مطلوبش در گروی متحدالشکل سازی[۱۱] جوامع بشری است، بهانحاءمختلف برای زدودن ارزشها و کمرنگ شدن آنها در سطح جامعه جهانی و تشکیل یک دهکدهی جهانی یکشکلِ بیارزش تلاش فراوان کرد. ( البته مصرف ارزشی بود که جایگزین همه ارزشها شد و البته مشترک بین همه ابناء بشر! ) و این کار را گاه با سیاست زده کردن جشنوارهها و نمایشگاهها و فستیوالها و روند نقد آثار هنری انجام داد و گاه با پمپاژ فرمالیسم در جهت غلبه بر محتوای ارزش بار.
ما اما امروز در جامعهای زیست میکنیم که سیستم شتر گاو پلنگی در تمام شئون آن ظهور و بروز دارد. از زناشویی گرفته تا سیاست خارجه ! ما ایرانیها غربی نیستیم اما شرقی هم به آن معنی نیستیم. مدرن که نشدیم اما قطعاً سنتی هم نماندیم. در این میان تنوع و تکثر نظرات و رویکردها نیز از واقعیاتی ست که با آن مواجهایم. مذهبی راست، چپ، اقلیتهای مذهبی ، روشنفکر مذهبی، دگراندیش، فمینیست، سکولار دیندار، ملیگرا، لائیک و حتی ماتریالیست شکاک و ملحد، اینها همه در جامعهی ما و در کنار ما زیست میکنند و البته با پراکندگی جمعیتی متفاوت. اینکه بعد از چهل سال رویکردهای جمهوری اسلامی به چنین تکثری در جامعه انجامیده، مطمئناً نیازمند مباحثات مبسوطی است. اما باید ملاحظه کرد که در یک چنین شرایطی آیا میتوان آیندهای برای هنر مطبوع و مطلوب تفکر ما در ایران اسلامی متصور بود؟ اگر بخواهیم منصف باشیم با توجه به تکثرات مذکور، تمام جامعه با گفتمان حاکمیت همراه نیستند و نتیجتاً آنچه ارزش میپندارند و برایشان مطبوع مینماید، متفاوت است. اما چاره کار چیست؟
یک نظام ایدئولوژیک (خواه دینی یا غیردینی)، برای بسط ارزشهای مطبوعش در جهت فربه کردن منظومه فکری ـ فرهنگی ایدههایش در بستر جامعهی خود از طریق هنر، شاید دو راه در پیش داشته باشد :
اول : به رسمیت نشناختن تنوعات و تکثرات؛ محدود کردن هنرمندان در تولید آثار و ارائه موضوعات مشخص به آنها.
دوم : به رسمیت شناختن تکثرات؛ آزاد گذاردن هنرمندان در تولید آثار هنری.
در مورد اول که معمولاً با وضع قوانین و مقررات مشخص برای تعیین حدود آغاز میشود و با سفارشات هنری حکومتی، هدایت و ارشاد اصحاب هنر بر اساس ارزشهای مطلوب ایدئولوژیک با چاشنی جبر و . . ادامه مییابد، همان تجربهای ست که جمهوری اسلامی نیز در چهل سال گذشته آزموده است. این رویکرد با در نظر نگرفتن انسان بهعنوان یک فاعل شناسای مستقل و منفرد، و فروافتادن به ورطهی این توهم که تربیت سوژه بهصورت دفعی و از خارج، و هدایت آن در مسیرِ یافتن ایده و تولید و ایجاد یک اثر هنری، امکانپذیر است، خطای بزرگی مرتکب شده است. یک چنین اشتباهی همواره دو پیامد میتواند داشته باشد :
- حکومت مقتدر موفق به کنترل اوضاع میشود و در تعیین حدود اجباری، به نتیجه میرسد. که در این صورت فاتحه “هنر” خوانده خواهد شد. چراکه هنر و بهتبع آن اثر هنری همانطور که در ابتدای این مقال و در تعریفش ذکر شد، ماهیتاً جدا از خالقش یعنی همان سوژه (فاعل شناسا) نمیتواند باشد و این مسئله کاملاً در اصالت و کیفیت و بهتبع آن منشأ اثر شدن آثار هنری سفارشی، مشهود است. آنهم موضوع مهمی چون “هنر” که از فاکتورهای اصلی تمدن سازی است.
نمونهی بارز این افول آثار هنری را در نماهنگها، دیوارنگارهها و مجسمهها و تندیسهای سفارشی ارگانهای حکومتی در سالهای اخیر مشاهده کرد!!
- حکومت به هر دلیل در کنترل کامل اوضاع توفیق نمییابد و تولید و توزیع و تکثیر آثار هنری بهصورت غیررسمی و بهانحاءمختلف ادامه مییابد. در این هنگام و بهویژه وقتی حکومت در پمپاژ اخلاق، بهعنوان امری کلی و بهمثابه زیربنایی حتی برای دین غفلت کرده باشد، اوضاع بدتر هم خواهد بود چراکه نهتنها تولید آثار در مسیر مطلوب ارزشهای ایدئولوژیک موردنظر نبوده و از نظر حکومت پوچ و بیمحتوا خواهد بود، بلکه گهگاه از مرز پوچی نیز عبور کرده و به ورطه بیاخلاقی خواهد افتاد. که متأسفانه این همان قلیچ[۱۲] بُرّانی است که جمهوری اسلامی بر روی آن قدمهایی برداشته و اینک تعادلش در به هم خوردن است ! نمونهاش همین رقصهای میلیونیِ دهه هشتادیها و نودیها با ابتذال ساسی و تَتَل !!
در مورد دوم اما آنچه نگرانکننده مینماید، آزادی هنرمندان در تولید آثار و به رسمیت شناختن تکثر و تنوع آراء و باز شدن راه برای گسترش و تبلیغ برخی ارزشهاست که با امور مطبوع حکومت سازگار نیست و حتی شاید در تضاد است.
اما واقع امر این است که این مورد برای آن سیستمی ترسناک است که دین را تنها در حکومت و شاکلهی هویتی نظام ایدئولوژیکش میبیند. حکومتی که به اخلاق از حیث سوبژکتیو بیتوجه است و در بهترین حالت، انتظار سامان یافتن همیشگی اوضاع را از راه تصحیح رفتار افراد جامعه دارد.
این در حالی ست که حکومت بهرهمند از سیره نبی اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) ازآنجاکه رسالت خود را تربیت انسانها و در حقیقت انسانسازی میداند نگاه متفاوتی به آزادیها و روشهای تربیتی دارد توجه به زندگی پیامبر در آن بیست و سه سال پس از مبعث و همچنین روش برخورد امیر المومنین با مردم در دوران خلافت ایشان بسیار راه گشا خواهد بود. چنین نگاهی قطعاً برای این مورد راهحلهایی دارد:
اولاً، آزادی هنرمندان برای خلق آثار قوی و اصیل و بهیادماندنی و تمدن ساز، به رسمیت شناخته میشود.
ثانیاً ضامنِ به خطا نرفتن این هنرمندان در توجه به آن بخش از “ارزش محض” که در ابتدای این مقال و در تعیین حدود آن مطرح شد، همان بسط و گسترش “اخلاق” بهمثابه زیربنای همه امور، در بستر جامعه است.
ثالثاً بسطِ موازی و همزمان ارزشهای مطلوب و مطبوع خویش برای تربیت انسانهای مطبوع و ارزشی و بهتبع آن هنرمندان ارزشی مطلوب خود.
در این زمان است که هنرمند و مخاطبِ اثر که در تأثیر و تاثُّر متقابل هستند، یکدیگر را در مسیر این ارزشها هدایت میکنند. رویکردی اینچنین عقلانی حتماً مدنظر دارد که پروسهی تربیت و انسانسازی که رسالت اصلی حکومت اسلامی ست، زمانمند بوده و نتیجتاً دورهی زمانیِ “شدن” و “گذار” فرد و بهتبع آن جامعه را، به رسمیت خواهد شناخت. و بهخوبی مشخص میکند که “اجبار” در سنت تربیتیِ اسلامی ـ عقلانی جایی ندارد. این رویکرد مشخص میکند که برخلاف حکومت اسلامی که بالنسبه “حدوث دفعی” دارد، تشکیل جامعه اسلامی مستلزم گذشت زمانی قابلتوجه است و این هنگامی محقق میشود که حکومت اسلامی به وجوه انسانگرایانه دین توجه ویژه داشته باشد و فراموش نکند که دین و حکومت و همه، برای این انسان خلیفهالله هستند و نه بالعکس!
اقتضای یک متن وبلاگی، اجازهی اطالهی بیش از این در کلام را نمیدهد پس کوتاهِ سخن اینکه: برای داشتن” اثر هنری ارزشی” باید “هنرمند ارزشی” داشت. و اینزمانی امکان تحقق دارد که مفاهیمی چون “آزادی فلسفی[۱۳]” ، “اخلاق” و “تربیت” با محوریت “انسانگرایی” در بستر جامعه نهادینه شود. که در غیر این صورت یا باید نسلهای آتی را به رگبار بست و یا گوشها را گرفت و چشمها را بست و در انتظار انحطاط کامل نشست!
«والسلام علی من اتبع الهدی»
[۱] Techne (یونانی)
[۲] Ars (رومی)
[۳] Art(رنسانس)
[۴] Fine art
[۵] Subject
[۶] Individuality
[۷] Value
[۸] Critique of Judgment
[۹] رجوع شود به یادداشت ” عمل اخلاقی محض کدام است؟ ” که پیشتر در سایت اندیشکده مهاجر (mohaajer.ir) منتشر شده است.
[۱۰] رجوع شود به یادداشت ” آزادی، حق و تجدید رویای ایدئالیسم ” که پیشتر در سایت اندیشکده مهاجر (mohaajer.ir) منتشر شده است.
[۱۱] Uniformisation
[۱۲] شمشیر (در دوران صفوی / عثمانی)
[۱۳] رجوع شود به یادداشت ” آزادی، حق و تجدید رویای ایدئالیسم ” که پیشتر در سایت اندیشکده مهاجر منتشر شده است