به بهانه تکریم یک احساس مقدس؛ «عشق»
دهخدا در لغتنامهاش ریشهی واژه عشق را از لغت «عشقه» دانسته است؛ عشقه گیاهی است که اگر بر درختی بپیچد، آن را بخشکاند و خود سرسبز بماند!
اما چیستی عشق همچنان برای ما دستنیافتنی است؛ از دیرباز انسانها همواره عشق را تنها به عوارض آن تعریف کردهاند؛ یعنی بر اساس آنچه با ما میکند! انسانها وقتی به عشق گرفتار میشوند ـ فارغ از نوع آنکه خاکی باشد یا افلاکی ـ به سبب علاقه و اشتیاق بیاندازه، محو در معشوقش گشته و وجود خود را فراموش میکنند؛ گویی بنا نیست بشر از رمز و راز عشق سر در بیاورد؛ به چشم ساده و دستیافتنی است اما در شناخت چیستی آن همچنان بازماندهایم.
در نگاه مولانا عشق زمینی دو انسان مانند دو آینه در برابر هم است. در عشق نیز مانند آینه، دو شخص در کانون هستی یکدیگر قرار میگیرند و زنگار را از روح و روان خود پاک میکنند تا جایی که بتوانند در شفافیت وجود یکدیگر انعکاس پیدا کنند. عشق متقابل دو نفر مانند انعکاس دو آینه در برابر هم تا بینهایت ادامه پیدا میکند؛ همان بینهایتی که وجود ابدی و نهایتی ندارد. افراد در این حالت به بینهایتِ خود میرسند و در نتیجه به دیگری متصل شده و به جزئی از دیگری تبدیل میشوند.
به لحاظ تاریخی در فرهنگ ایرانی عشق را سه نوع میدانستند؛ عشق اکبر که اشتیاق به وصل الهی و میل به شناختن ذات و صفات اوست، عشق اوسط اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزای عالم از این جهت که مظهر صفات الهی است و عشق اصغر عشق به شخص انسان از این سبب که مجموعهای از صفات حق است به معرفت خداوند؛ در جهان بزرگ که همه ذراتش در وجد و سماع است، انسان هم به علت آنکه یکی از اجزای عالم است مکلف است که دوست بدارد و زیباییهای خلقت را بپرستد و چون انسان اشرف مخلوقات است و ادراکش وسیعتر، پس تعداد معشوقهای او و دایره عشق او باید گستردهتر باشد، نهتنها به تحسین طبیعت و آنچه در آن است بنشیند، بلکه در افق انسانی نیز زیباییها را بجوید و دوست بدارد.
ابنسینا عشق را یک حقیقت فراگیر نسبت به همه موجودات جهان میداند و عشق را بر این اساس توجیه میکند که «خیر» معشوق بالذات است و در موجودات همین عشق ذاتی به کمال، عامل طلب کمال است. پس همه موجودات از عشق بهرهای دارند و این عشق برای آنان ذاتی است.
امام محمد غزالی عشق را اصلی اساسی میداند و تمام درجات و مقامات را یا مقدمهای برای عشق میداند یا نتیجه آن؛ او عشق را مشروط به معرفت و ادراک دانسته و انگیزه عشق را چند چیز میداند: علاقه انسان به خود و به و محبت، علاقه انسان به کسی که به او نیکی کند، علاقه به نیکان به طور مطلق، علاقه به زیبایی به خاطر زیبایی و علاقه به موجودات مشابه با خودش؛ البته او نتیجه میگیرد که این انگیزهها در مورد خدا از هر محبوب و معشوق دیگری بیشتر است، پس معشوق و معبود حقیقی، خداوند است.
در یونان باستان اما منشأ عشق را «اِروس» یا همان الهه عشق و زیبایی میدانستند؛ یونانیان بر این باور بودند که پدر عشق اشتیاق و مادر او فقدان و فقر است و در واقع عشق را فرزند اشتیاق و فقدان میدانستند. به یک معنا این تصویر استعارهای از الزام وجود توأمان اشتیاق و فقدان در ظهور عشق است. علاوه بر اشتیاق به محبوب که لازمه عشقورزیدن است، عشق بهنوعی با عدم شناخت و جهل نیز گره خوردهاست؛ ما چیزی را از دور میبینیم و حکم به زیبایی آن میکنیم و به آن عشق میورزیم، اما بعد از نزدیک شدن به آن و بعد از شناختن آن در مییابیم که تلقی زیبایی تنها در ذهن ما اتفاق افتاده است و در واقعیت از آن خبری نیست. شاید عشق از آن جهت با مفهوم فقدان گره خورده است که کمابیش ما را با رنج عشق آشنا کند؛ رنج نه فقط از آن جهت که از دست رفتنی است بلکه از آن جهت که عشق مبهم و ناشناختنی است.
از سویی زیبایی که هستهی عشق به حساب میآید، باید نامفهوم و بدون غایت باشد. این بحث در گفتارهای امانوئل کانت، فیلسوف عقلگرای دوران روشنگری بهتفصیل بررسی شدهاست؛ در جملهای معروف از کانت میخوانیم ” چیزی زیباست که ما نتوانیم آن را فهم کنیم” . اما این فهم نکردن چیز زیبایی مانند عشق به چه معناست؟ احتمالاً به این معنا که زیبایی و عناصر آن اگر به امر مشخصی ارجاع داده شوند دیگر لذت زیباییشناختی خود را از دست میدهند. امرِ یکهی زیبا، زیباست چون زیباست نه به این خاطر که غایت و کاربردی دارد. شاید به معنایی دیگر بتوان گفت عشقی حقیقی است که نتوان برای آن دلیل و چرایی آورد؛ باید محبوب خود را آنگونه که هست دوست بداریم. پذیرش و عشقورزیدن به محبوب بدون دلیل و علت، اول شرط عشق است؛ چرا که عشق اگر توجیه بپذیرد اصالت خود را از دست میدهد؛ برای مثال اگر از فردی بپرسیم که علت عشقورزیدن او به فلانی چیست و او بگوید که علت چشمان زیبای اوست، این یعنی آن فرد چشمان زیبا را دوست دارد نه فلانی را !
شنیدهها و دیدههای ما حاکی از آن است که عرفا و عشاق حقتعالی نیز در زندگی شخصی و توجه به اهل و عیال و همسر بسیار مهربان و عاشقپیشه بودهاند! در روایات اسلامی و فرایض دینی نیز مودت و عشقورزی به همسر همواره به رسمیت شناخته شده است؛ زندگی شخصی بزرگان معاصر از فلاسفه و عرفا و مردان دین نشان از همین امر دارد؛ در این باب مثالهای آسانی از زندگی امام خمینی (ره)، امام موسی صدر (ره)، علامه طباطبایی و . . . میتوان یافت.
در روزگاری هستیم که بیتوجهی به مفاهیم والایی چون عشق، و سانسورِ غیرمنصفانه، باعث شده تا امور سره فراموش شده و جا برای خودنمایی رویکردهای زرد به نام عشقورزی باز شود؛ کاش به جای سکوت و اجازه دادن به عرض اندام امور ناسره، فرهیختگان جامعه حضوری فعال داشته باشند تا مفاهیم جوهر خود را از دست ندهند!
تمدن که از انباشت فرهنگها ایجاد میشود، منظومهای است از امور انسانی که ادبیات و شعر و هنر از ستونهای اصلی آن به حساب میآیند، مردم ما در تاریخ صدها سالهی شعر و داستان مردمی، شاهد انتقال سینهبهسینهی صدها روایت عاشقانه تا عصر حاضر بودهاند، داستانهایی که به جوانان ما شیوهی مهرورزی و حراست از عشق را آموخته، اما چندی است که با نادیده گرفتن این مفاهیم، رفتهرفته جا برای خودنمایی مفاهیم مقابل عشق به جای عشق، باز شده است!
در روزگاری زیست میکنیم که تریبون در دست امر جنسی است و خود را به جای عشقهای افسانهای پاکدامنانه قالب کرده است؛ بیایید از عشق بگوییم، یکدیگر را سانسور نکنیم بیایید لیلی و مجنون بخوانیم بیایید به هر بهانهی بینالمللی و ملی و مذهبی، عشق این مفهوم عمیقاً انسانی را تکریم و تحسین کنیم/.