دارالفنون؛ خدمت یا خیانت
بیستم دیماه مصادف است با سالروز کشته شدن امیرکبیر به دستور ناصرالدینشاه قاجار؛
امیرکبیر همسر عزتالدوله خواهر ناصرالدینشاه، پدرِ همسرِ مظفرالدینشاه قاجار و پدربزرگ ششمین پادشاه قاجار، محمدعلیشاه بود. او ۳۹ ماه صدراعظم ایران بود و در این دوره اقدامات بسیار ارزشمندی انجام داد ازجمله:
- تأسیس مدرسهی دارالفنون
- انتشار روزنامهی وقایع اتفاقیه
- حذف القاب و عناوین سلطنتی و حکومتی
- اصلاحات اجتماعی و وضع قوانین مدنی
- مبارزه با شکنجه
- سر و سامان دادن به ارتش
نهایتاً امیرکبیر، یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ این مرز و بوم، در سال ۱۲۳۰ هجری شمسی به دستور ولینعمت خود که از سوی بدخواهان ایران تحریک شده بود، پس از بریده شدن رگ دستش در حمام فین کاشان به دیار حق شتافت.
اکثر قریب اتفاق ما ایرانیان امیرکبیر را خدمتگزاری بزرگ میدانیم و او را بانی اولیهی مدرنیته در ایران بهحساب میآوریم. وی سیاستمداری قابل و فردی دلسوز برای ایران بود و تا پای جان بر سر اعتقادات و آرمانهای خویش ایستاد.
علیرغم احراز نیت پاک و خالص امیرکبیر و تمام اقدامات ارزشمندی که وی در مدت کوتاه صدارت خود انجام داد، عدهای از صاحبنظران معتقدند برخی تصمیمات وی ازجمله رویکرد او در تأسیس مدرسهی دارالفنون نتیجهای خادمانه نداشته است و حتی بهنوعی خیانت محسوب میشود!
مدرسهی عالی دارالفنون که بهنوعی دانشگاه بهحساب میآمد، در هفت شعبه تأسیس شد و اولین مدرسهی جدید ایران به شمار میرفت. شاهزادگان قاجار نخستین دانشآموزان دارالفنون بودند. در دارالفنون همانطور که از نامش هم پیداست اصول علمی جدید و دانشهای مهندسی، پزشکی و “فنون” یا همان “تکنیکها” به جوانان آموزش داده میشد و بسیاری از معلمان آن از اروپا و بهویژه از کشورهایی چون اتریش، اسپانیا، ایتالیا و فرانسه به کار گرفته شده بودند. رشتههای تحصیلی در دارالفنون شامل هفت رشتهی پیادهنظام، سوارهنظام، توپخانه، پزشکی و جراحی، داروسازی و کانیشناسی بود. نقشهی ساختمان این مدرسه به دست میرزا رضاخان مهندس تبریزی (یکی از پنج نفر محصل اعزامی به لندن در زمان عباس میرزا) و بر اساس طرح عمارت سربازخانه ولیچ در انگلستان تهیه شده بود. عمارت کنونی دارالفنون که شمایلی ایرانیتر دارد، هشتاد سال پس از آن به دستور وزیر معارف وقت، پس از تخریب بنای اولیه در همان مکان احداث شد.
این حد از پناه بردن به دامان دنیای توسعهیافتهی غرب و تقلید از ممالک اروپایی احتمالاً با توجه به عقبماندگیها و مشکلات عدیدهای که ایران در چند قرن منتهی به روزگار امیرکبیر، با آنها مواجه بوده، قابلدرک است، از طرفی سنت علمیِ جامعِ ایرانی ـ اسلامی در همان دورهی منتهی به آن سالها به انحطاط رفته و تنها نامی از آن باقی مانده بود. مدارس علمیهای که روزگاری جامع علوم ( الهیات، فقه، علم الغه، ریاضیات، هندسه، نجوم و . . .) در آن تدریس میشد، تنها به علوم فقهی میپرداختند و درواقع مدارس علمیه به مدارس شرعیه تقلیل یافته بودند.
در آن اوضاع اصفبار راهی که انتخاب شد، پناه بردن بی چون و چرا به دامان اروپاییان برای آموختن فنون مختلفه بود چراکه سنت علمیِ ناکافی و یا شاید منحط ما پاسخی برای پیشرفتهای خارقالعادهی غربیان نداشت و هیچکس را یارای مقابله با تجددخواهی و تحسین اروپاییان نبود. دقیقاً محل مناقشه همینجاست، آنان که مخالف این رویکرد هستند، چنین گزینشی را در بزنگاه پایهگذاریِ بنای نظام آموزشی و تربیتی نوین ایران و نیز بهتبع آن تمام عرصههای مربوط به فرهنگ و هنر و اقتصاد و صنایع و فنآوریها و . . . را دارای نتایج منفی بسیاری میدانند که اثرات آن تا همین امروز پیداست. برای فهم بهتر این مخالفت با سیاقِ دارالفنونی، نیازمند شرح بیشتری از دلایل مطروحهی مخالفین هستیم؛ در ادامهی نوشتار حاضر حتیالامکان و در حد حوصلهی یک متن وبلاگی به آنها خواهم پرداخت.
آنچه مؤسسین دارالفنون در ذهن خود میپروراندند، وارد کردن تکنولوژی از ممالک اروپایی بود؛ اما آنچه از دید آنها پنهان ماند این بود که ایجاد تکنولوژی لزوماً از مسیر تربیت تکنسین عبور نمیکند. ظهور تکنولوژی امری است که به زیربناها یا بسترهای تاریخی، سیاسی، اجتماعی، دینی و بهطور کل اندیشهایِ جوامع ارتباط پیدا میکند، امری که بعدها ذیل رشتههایی با عناوین فلسفه و اخلاق تکنولوژی مورد بررسی قرار گرفت. اینها همه به این معنی است که ایجاد تکنولوژیها ، انتقال پایدار آنها و بهطور کل توسعهی تکنولوژیک، بدون زیرساخت بومشناختی متناسبِ مربوط به علوم انسانی غیرممکن است. برای مثال پیش از آنکه ممالک آلمانیزبان در اروپا به کعبه آمال ما از لحاظ پیشرفتهای تکنولوژیک و صنعتی تبدیل شوند قریب دویست سال مشغول تغییرات مبنایی در زبان و فلسفهی خود بودند. این درحالی بود که ما چشم به انتقال میوهی تکنولوژی اروپاییای داشتیم که ریشه در توسعهی چند صدسالهی علوم انسانی ایشان داشت، بهاینترتیب ما همیشه مقلد و مصرفکنندهی آن محصولات باقی ماندیم، حتی تا به امروز!
مشکل اساسی این بود که ما به “فنون” یا همان “تکنیکها” پرداختیم و به تربیت “تکنسین” مشغول شدیم درحالیکه نه خودمان علوم انسانی نظاممند و توسعهیافتهای داشتیم و نه آنچه را غربیها ساخته و پرداخته بودند مال خود کردیم. البته معلوم هم نیست که اگر چنین اقدامی صورت میگرفت نتیجه تا چه حد مطلوب میشد. نتیجتاً با دارالفنون ظاهراً بنای “دانش” نوین در ایران گذارده شد درحالیکه به چیزی جز “فن” پرداخته نشد. محل نزاع همین اختلاف در تعریف “علم” به دانش و فن است که سبب مغالطات و اختلافات فراوانی دستکم در ۱۵۰ سال گذشته در ایران شده است، دعوایی که در اروپا با عناوین “Knowledge” و “Science” از یکی دو قرن پیشتر شروع شده بود.
در اینجا لازم است به توضیح نسبتاً فلسفیتری در باب نقش زیرساختی و اساسی انسانیات (علوم انسانی ـ دین ـ هنر) بپردازیم. در فلسفهی علم با مفهومی آشنا میشویم با عنوان “متافیزیکِ علم”، این مفهوم درواقع موتور محرکهی پیشرفتهای علمی بشر بوده و هست. هر امر محرز و آزمودهی علمی پیش از هر چیز فرضیه و نظریهای بوده که سالها به بوتهی نقد و آزمایش کشیده شده تا بهطور عینی و مادی به اثبات برسد. متافیزیک علم همچون هالهای از فرضیات و نظریات و عقاید نادقیق و اثبات نشده، حول دانستههای اثباتشدهی علوم دقیقه را گرفته و محققین عرصههای مختلف علم با آزمایشات و آزمون و خطاهای مکرر در طی سالیان آنها رد یا اثبات میکنند و مرزهای متعیِّن علم و بهتبع آن فناوری را به پیش میبرند.
از دیرباز بخش مهمی از این متافیزیک علم ملهم از الهیات و اساطیر بوده است. همواره در پس هر کشف و اختراعی سرنخی از داستانها و اشارات کتاب مقدس، اساطیر، افسانهها یا آرزوهای مبدل به فرهنگ شدهی بشر یافت میشود. برای مثال وقتی کپلر به چرخیدن خورشید به دور زمین شک کرده بود برای تدلیل شک و محاسبات خود به کلیسا میگفت: «مسیح خورشید را به خدای پدر و زمین را به خدای پسر تشبیه کرده پس خورشید اجل از زمین است!» تا اینکه گالیله با تجهیزاتی به شکل آزمایش و مشاهده آن را اثبات کرد یا آن عبارت معروف قرآنی در آیهی ۱۷ سوره الرحمن میخوانیم: «رب المشرقین و رب المغربین» که دلیلی شد تا دانشمندان مسلمان را به کروی بودن زمین برساند و یا آنچه اتمیست های یونان باستان هزاران سال پیش در باب سادهترین عنصر سازندهی جهان میگفتند و آن را اتم میخواندد و قرنها بعد دانشمندان به چنان کشفهایی دست یافتند و یا بحث در باب امور بهظاهر فراطبیعی مانند طالع بینی و تلهپاتی و جنبش فراروانی که هزاران سال جزء خرافات و افسانههای ناپالوده محسوب میشد اما در دویست سال اخیر با بررسیهایی ذیل رشتهی فراروانشناسی احتمال علمی بودن آنها بسیار قوت گرفته است. اینچنین هستند بسیاری مثالهای دیگر در باب ریشههای دینی و اسطورهایِ فرضیات علمی.
در این مقام به مثالهای ملموسی از وجه دیگری از نقش علوم انسانی (به معنای عام کلمه) در توسعه تکنولوژی، کارآفرینی و تولید ثروت اشاره میکنم تا بیشازپیش به اهمیت نقش علوم انسانی در روزگار معاصر پی ببریم:
- سالها قبل استیو جابز در هنگام معرفی نسخهی جدیدی از آی پد به حاضرین در سالن گفت: « در DNA اپل تنها وجود فناوری کافی نیست! چراکه فناوریِ آن درهمتنیده با هنرهای آزاد (هنرهای زیبا و ادبیات) و علوم انسانی است و اینچنین است که حاصلِ کار، قلبها را به تپش وا میدارد!»
- مارک زاکربرگ، بنیانگذار فیسبوک یک دانشجوی رشتهی هنرهای آزاد کلاسیک و البته علاقهمند پرشور و حرارت کامپیوتر بود. او در دبیرستان مطالعات زیادی راجع به یونان باستان داشت و زمانی که هنوز درگیر کالج بود، در روانشناسی متخصص بهحساب میآمد. نوآوریهای فیسبوک ارتباط زیادی با روانشناسی دارد. واژهی یونانیِ پروفایل در بستر فضای مجازی از ابداعات او بود، پروفایل به معنای نیمرخ است!
- اینستاگرام که در سالهای اخیر گوی سبقت را در گستردگی و تنوع کاربران از رقبایش ربوده، بر اساس مفهوم “Selfi” شکل گرفت که کاملاً ریشه در بحثهای روانشناختی مربوط به گرههای نارسیسیستی (خودشیفتگی) و تلاش و علاقهی انسانها برای ارائهی هویت بصری دلخواه خود بهجای آنچه هستند، داشت.
سی سال قبل، شرکتهای مربوط به فناوری، بهسادگی و تنها با تولید کردن محصولشان، نجات مییافتند و راهشان را ادامه میدادند اما امروز باید بر لبهی برّندهی طراحی، بازاریابی و شبکهسازی پیچیدهی اجتماعی حرکت کنند. برای نمونه، شما میتوانید یک کفش کتانی را با کیفیتی یکسان در سرتاسر دنیا تولید کنید، اما تا یک داستان حول این محصولتان نسازید، نخواهید توانست آن را مثلاً جفتی ۵۰۰ دلار بفروشید. این در مورد اتومبیل، لباس، نرمافزار کامپیوتری یا تلفن همراه، چای، قهوه، فرش، پسته و . . . هم صدق میکند. ارزش افزوده در برند شدن است. اینکه یک محصول تکنولوژیک همانی باشد که مردم میخواهند، و اصطلاحاً کارش بگیرد و برند شود، نیاز به شناخت مخاطب انسانی دارد و این چیزی جز انسانشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و . . . نیست؛ مجموعهای که نامش “علوم انسانی” است. درواقع علوم انسانی کارفرما یا نیازسنج آن چیزی است که حاصل فعالیتهای فن آورانه است.
نتیجتاً انسانیات آن خاک و زمینی است که علم (ساینس) در آن ریشه دارد و از این جهت رشد و توسعهی علم و تکنولوژی مستلزم خاکی غنی است.
همهی مطالب فوق مطرح شد تا بگوییم “دارالفنون گرایی” و توجه صرف به تکنیک بدون در نظر داشتن نقش و اهمیت انسانیات (علوم انسانی و هنر) راه بهجایی نمیبرد. لب مطلب نوشتار حاضر این است که علوم انسانی زایندهی علم و فنآوری است و مخالفین دارالفنون گرایی ایراد کار امیرکبیر را بیتوجهی به علوم انسانی دانستهاند. شاید بهترین راه در کنار ایجاد دارالفنون، عزمی برای احیای انسانیات در سنت ایرانی ـ اسلامی بود تا بنای علم و فناوری و تبعات آنها در روزگار معاصر نظیر اقتصاد و صنایع دانشبنیان اینقدر فشل نباشد و جامعه ایرانی اینقدر از نظر فرهنگی در برابر ورود محصولات فنآورانهی غربی و شرقی بیپناه و آسیبپذیر نباشند.
دارالفنونگرایی و بیتوجهی به علوم انسانی باعث شده حتی تا به امروز بیشترین بودجهها در بسترهای پلی تکنیکی هزینه شوند و پولدارترین دانشگاه ما دانشگاه صنعتی شریف باشد که برای بزرگترین بنگاههای تجاری و علمی و فناوری اروپا و امریکا تکنسین تربیت می کند! در علوم هستهای، نانو، شبیهسازی ژنتیکی، رباتیک و امثالهم جزء پیشتازان هستیم و “تکنیک” تولید میکنیم اما در تمدن جهانی نقشی نداریم و این تولیدات علمی به زایشِ تمدنیِ خودمان نیز بدل نمیشوند و کمکی به آن نمیکنند.
در روزگاری زیست میکنیم که صاحب تکنولوژی بودن و میزان تولید سرانهی ثروت معیار توسعهیافتگی جوامع است، در این نوشتار سعی داشتم تا نشان دهم تولید تکنولوژی و نیز تولید ثروت ارتباط مستقیم با علوم انسانیِ غنی و نظاممند دارند و دارالفنونگراییِ صرف که از زمان میرزا تقیخان تا امروز ادامه داشته، همواره از موانع بزرگ بر سر راه رشد و توسعهی ما ایرانیان بوده است.
#ع_الف